پاره‌های پیوسته خاطراتی از رحمت‌الله بیگانه

بخش دوم
مــادرم!
مادر عزیزم را در نوجوانی از دست دادم و آن روز، آغاز بی‌مهری روزگار، سخت‌ترین و سیاه‌ترین روز برایم بود.
در سوگِ مادرم اشک نریختم. نمی‌دانم شاید آتش غم‌ها، آبِ دیده‌گانم را خشک کرده بود.
بزرگی و مهربانیِ مادرم را در کودکی حس نمی‌کردم؛ گاه به جانب‌داری پدرم، در برابرِ مادرم می‌ایستادم اما از دلسوزی، مهربانی … ادامه خواندن پاره‌های پیوسته خاطراتی از رحمت‌الله بیگانه